شرمندگی و مردانگی ...

ساخت وبلاگ
خانه را عوض کرده بودیم و از محله ی قدیمی رفته بودیم به اجبار مدرسه ام را هم عوض کردم یک هفته ای از شروع کلاس ها گذشته بود که به مدرسه ی جدید رفتم آن روز ها سوم راهنمایی بودم  جو عجیبی داشت آن مدرسه انگار که تمام دانش آموزانش هر دقیقه یک ردبول را سر می کشیدند قبل از آمدن معلم می زدند و می رقصیدند و دعوا می‌کردند این داستان ادامه داشت تا سه شنبه زنگ دوم زنگ تفریح که تمام شد وقتی همه برگشته بودند سر کلاس ، دیدم هیچکس از جایش تکان نمی خورد انگار که تمام هم کلاسی های پر انرژی و شَر کلاسمان مومیایی شده اند  هیچ صدایی نبود به جز صدای یک کفش در کلاس باز شد ، برای اولین بار‌ دیدم که تمام کلاس برای یک معلم ایستادند اندام نحیفی داشت و چهره اش نشان می داد با خشخاش احساس نزدیکی‌می‌کند چشم هایم خیره به کتاب علوم بود که همیشه عاشقش بودم  کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکی‌از بچه ها را صدا کرد تا برگه ها را پخش کند چه برگه ای؟ برگه ی امتحان هیچکس جرات اعتراض نداشت امتحان از درسی که همین چند دقیقه ی پیش یاد داده بود امتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند ، تنها کسی بودم که بیست گرفته بودم و شاد بودم  در حال و هوای خودم بودم که گفت : «این نمره سطح شماست ، هر هفته امتحان داریم و به ازای هرنیم نمره که از نمره ی این امتحان کمتر بگیرید تنبیه می شوید » یک سیم سیاه و سفید هم روی میزش بود  یخ زدم  در دلم گ شرمندگی و مردانگی ......
ما را در سایت شرمندگی و مردانگی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sinamoradic بازدید : 127 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 13:36